نوشته شده توسط : NILGOUN

سلام دوستام

خوفین؟؟؟

من قبل از این که این وب رو باز کنم یه وب به همین اسم داشتم ولی تو بلاگفا چند روز پیش دلم

براش تنگ شد و قات زدنای لوکس بلاگ هم مجبورم کرد دوباره به بلاگفا برگردم و اون جا

مطلبامو بنویسم!!

حقیقتش لوکس بلاگ زیاد قاتی میکرد و خیییییییلی دقم میداد منم رفتم تو وب قبلیم شروع به نوشتن کردم

پس از این به بعد برای خوندن مطلبام بیاین این وبم !!

     www.doniayeman.blogfa.com

                   منتظرتونما.... 



:: موضوعات مرتبط: خاطراتم... , ,
:: بازدید از این مطلب : 767
|
امتیاز مطلب : 82
|
تعداد امتیازدهندگان : 21
|
مجموع امتیاز : 21
تاریخ انتشار : جمعه 22 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : NILGOUN

 

واایی... امروز بعد از سه روز بخور بخواب رفتیم مدرسه!!

تو سرویس که همه چرت میزدیم...مخصوصا من... آخه وقتی سه روز

تعطیل میکنن باید بدونن ما تا یه هفته هیچی درس حالیمون نمیشه پس

بهتره هر وقت میخوان تعطیل کنن دو هفته دو هفته تعطیل کنن اینجوری

برای همه بهتره!!

راستی امروز دینی داشتیم من هنوز نفهمیدم چرا هر سال دینی بهمون وضو

یاد میدن؟؟

البته ما هم هر سال یاد نمیگیریم ولی در هر صورت چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

دبیر دینی خانوم نان وا ( نونوا) یا همون نعمتی گفت بچه ها یکی بره واسه من

یه پارچ آب و یه لیوان بیاره و مثله همیشه نخد خانوم ( نیکا ) پا پیش گذاشتو

رفت که دیگه بر نگرده

ولی نمیدونم چرا برگشت؟؟؟ خلاصه بعد از این که نیکا رفت پارچ بیاره خانوم

نونوا گفت مبینا بیا وضو بگیر بچه ها یاد بگیرن!!! مبینا همین جوری منو نگاه

کرد آخه هیشکی نبود بگه خانوم از سوسول ترین بچه کلاس انتظار داری برات

وضو بگیره؟؟

خلاصه مبینا چند تا تقلب از نسی ( نسترن ) زد و رفت پایه تابلو

وااااای خدا اوم موهایه وز کرده مبینا واقعا به وضو گرفتن میخورد!

میتونم بگم مبینا هیچی وضو بلد نبود هر چی خانوم نونوا میگفت اونم انجام میداد

و تازه کاشف به عمل اومد اون چند تا تقلبی که از منو نسی هم گرفته اشتباه از آب

درومده چیه چرا چپ چپ نیگا میکنی؟؟ دلت میخواد بیا دعوا خوب ما هم بلد

نبودیم دیگه!! مگه گنا( گناه ) کردیم؟؟؟ 

خلاصه جونم بگه براتون مبی ( مبینا ) حسابی پیشه خانوم نونوا آبرو داری کرد

مبی گمونم امسال دینی افتادی با این گافی که دادی... از من یاد بگیر این جور وقتا

بدجور ساکت میشم مدام هم پایین رو نیگا میکنم که به من نگه بیا پایه تابلو این جوری

آبرو ریزی راه بندازم یاد گرفتی؟؟؟ راااستی .... یادم رفت...عه؟؟؟ آها یادم

اومد بچه ها 1 اسفند تولد نسی چی بخرم براش؟؟؟ نیدونم؟؟؟؟غزی ( غزل )

تو چی میخوای بخری براش؟؟؟  بیخیل ( بی خیال ) من احساس میکنم

هوا گمه ( گرمه ) یه ذره هم از تو آپشزخونه ( آشپز خونه ) بوی گاز میاد برم ببینم

چی شده

 

پس فعلا بااای

 



:: موضوعات مرتبط: خاطراتم... , ,
:: بازدید از این مطلب : 755
|
امتیاز مطلب : 233
|
تعداد امتیازدهندگان : 72
|
مجموع امتیاز : 72
تاریخ انتشار : شنبه 16 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : NILGOUN

وااااااااااااااااای پام درد میکنه!!! ورم کرده در حد المپیک نمیدونم چش شده؟؟؟ شماها میدونین؟؟

نکنه شکسته؟؟؟؟؟؟؟ فکر نکنم!!یعنی خدا نکنه!!

مامی هم که نیست منم و پا درد بیچارگی!!!!!!! راستی احساس مسکنم یکی از دندونام هم

درد میکنه کلا شدم مثله خره زخمالو!! دست و پاهامم که مثله همیشه سیاه و کبوده

از دسته نسترن خانوم!! پاام درد میکنه!!!!دارم میمیرم....کارم تمومه....آه....ناله.....سودا...

افسوسبچه ها دیر وقته برم مسواک بزنم(البته با پای چلاق) بعدش برم در کماله افسردگی

و ناراحتی ( از دست درد پا) بخوابم ! شایدم خوابم نبرد!!

واای فردا هم کلاس جبرانی دارم با این پا درد کی وای میسه مدرسه؟؟؟؟

من نمیخوام برم مدرسه!!!!!!!!!!!!

برم بخوابم بلکه صبح دیدم 10 متر برف اومده مدرسه ها تعطیل شده

( البته تو خواب باید از این برفا ببینم)

پس شب بخیر..... ای پام آییییییییییییییی پام درد میکنه!



:: موضوعات مرتبط: خاطراتم... , ,
:: بازدید از این مطلب : 772
|
امتیاز مطلب : 241
|
تعداد امتیازدهندگان : 71
|
مجموع امتیاز : 71
تاریخ انتشار : یک شنبه 10 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : NILGOUN

 

دلم گرفته  حالم بده ، نمیدونم چمه؟؟؟؟

برام هیچ چیز مهم نیست، هیچ چیز حتی خودم...

میخوام گریه کنم ولی اشکم نمیاد چرا میاد ولی اونم .....

چرا از همه متنفرم؟؟؟؟

از همه بدم میاد از همه دنیا و آدم هاش چرا مردم نمیتونن یه ذره خوب باشن؟؟

چرا مردم انقدر بدن؟؟؟ چرا دنیا انقدر نامرده؟؟؟ چرا؟؟

چرا یکی نمیتونه حرف یه دختره 13 ساله مثله منو بفهمه؟؟؟

چرا شب ها احساس میکنم اومدنم تو این دنیا بی ارزشه؟؟ کاش مردم یکم خوب بودن

کاش یکم احساس داشتن کاش میفهمیدن اومدنشون  تو دنیا فقط برای پول در آوردن نیست

چرا هر کس که 20 سال رو رد میکنه انقدر بی احساس و بی عاطفه میشه؟؟؟

چرا احساس میکنم من تنها آدمی هستم که تو دنیا زندگی میکنه؟؟؟

چرا فکر میکنم خدا انقدر دوره؟؟



:: موضوعات مرتبط: خاطراتم... , ,
:: بازدید از این مطلب : 717
|
امتیاز مطلب : 63
|
تعداد امتیازدهندگان : 15
|
مجموع امتیاز : 15
تاریخ انتشار : جمعه 8 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : NILGOUN

 

دیروز داشتم  تو سرویس رادیو گوش میدادم که یارو یه چیزی گفت که واقعا به

 نفهمیش پی بردم!!

میگفت: حالا که انقدر برف اومده ما میتونیم از طبیعت زیبا بیشتر استفاده کنیم وقتی داریم

از کنار یه درخت رد میشیم برای این که برفی که روش نشسته کم تر بشه یه دستمون رو

رو تنه اش بزاریم و یه تکونی بهش بدیم اگه هر کسی این کارو با درختی که میبینه بکنه

همه درختا قشنگ میشن!!!)

یکی نبود بگه منگل اگه هرکس این کارو با درخت بدبخت بکنه که درخته روز دوم

میشکنه!!

بعدش خودت داری میگی طبیعت زیبای زمستان خوب نشستن برف رو درخت هم

جزع طبیعت به حساب میاد دیگه!!! ( چرا مردم نمیفهمن نمیفهمم؟؟)

خوب بریم سره بحث اصلیمون..

دیروز کلاس داشتم چون مامی جونم رفته یزد، رفت و آمد بنده افتاده شونه

بابی (بابا بزرگم) رفت مشکلی نداشتم و دم در کلاس موسیقیم پیاده شدم وقتی کلاس

تموم شد و رفتم بیرون دیدم بابی هنوز نیومده منم چون هیچ حوصله منتظر بودن رو

نداشتم موبایله گرامی رو در آوردم و زنگیدم به بابی و اونم گفت تا ده دقیقه

دیگه اونجاست. چند دقیقه گذشت دیدم داره حوصلم سر میره یادم  افتاد باید

مجله بگیرم یه اس دادم به بابی و گفتم جلوی دکه روزنامه فروشی بیاد دنبالم!!

خلاصه مجله هارو یکی یکی ورق زدم و با اینکه هر دقیقه یه پسره خضری از جلوم

رد میشد و تیکه

مینداخت من کاملا اعتماد به نفس خودم رو کنترل کردم و دید زدم مجله هارو

ادامه دادم تا بالاخره  سه مجله را خریداری کردم!!  

اومدم وایسادم کنار خیابون و مذاحمت افراد اوشگول باز هم  ادامه داشت چون من

پالتوم قرمزه همش رد میشدم میگفتن: گوجه فرنگی!! زیره ماشین نری رب بشی!! و.....

از این حرفایه

مسخره یا یکی رد میشد صدای گیتارم که پشتم بود رو درمیاورد و میگفت سنگین نیست؟؟

میخوای بگیرمش برات؟؟؟ اگه شخصیتم ولم میکرد تک تکشون رو خفه میکردم ولی

خوب من با بیخیالی این ور و اون ور رو نگاه میکردم تا ماشین بابی رو از دور دیدم

خوشحال شدم و

خودمو آماده کردم سوار بشم چون شیشه هایه بابی دودی رنگه نفرات تو مشخص نیستن

وقتی ماشین جلوم وایساد اومدم دره ماشین رو باز کنم و گیتارمو پرتکنم تو که دیدم شیشه

جلوی ماشین پایین کشیده شد و دوتا پسره خووشگل   با ابروهایه برداشته و

رنگ زده ،موهایه فشن ، و دهنی که تا عرض شونشون بازه  موندن که من میخواستم سوار

بشم پشیمون شدم یا واقعا اشتباه گرفتم !! من که گیج بودم بابیم چقدر جوون شده دوباره

 خودمو جمع و جور کردم و با این که از خجالت قرمز شده بودم  رو مو برگردوندم

و دیدم این دفعه دیگه واقعا بابابزرگم داره میاد وااای شانس آوردم وگرنه پسرای تو ماشین

آدرس خونشون هم میدادن چه برسه به شماره!!

پریدم تو ماشین و فراااار!! عرضم به حضورتون دیگه تا عمر دارم تنهایی نمیرم

مجله بخرم!     اصلا!!  

 

 

رهایی

من چه كنم خيال تو منو رها نمي كنه



اما دلت به وعده هاش يه كم وفا نمي كنه

 


من نديدم كسي رو كه مثل تو موندگار باشه



آدم کسی رو كه تو دل اينجوري جا نمي كنه

 





:: موضوعات مرتبط: خاطراتم... , ,
:: بازدید از این مطلب : 742
|
امتیاز مطلب : 168
|
تعداد امتیازدهندگان : 50
|
مجموع امتیاز : 50
تاریخ انتشار : پنج شنبه 7 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : NILGOUN

امروز مامی جونم برای سمینار نمیدونم چیچی رفت یزد!!! گفتم خوبه یه چند وقتی میره با هم دعوامون نمیشه

ولی هنوز چند ساعت نشده دلم براش تنگولیید!!!

هنوز مامی پاشو از خونه بیرون نزاشته بود تلفن هاش شروع شد

1- نیلی شبا مسواک یادت نره ( اگه خوابم نمیومد حتما)

2- زیاد پای اینترنت نشین (در بارش فکر میکنم)

3- درس بخون  ( نیاز به گفتن نداره )

4- زیاد نخواب ( نع)

5- غذا خوب بخور  ( مامی بسه بابا خسته شدم)

 

 



:: موضوعات مرتبط: خاطراتم... , ,
:: بازدید از این مطلب : 814
|
امتیاز مطلب : 159
|
تعداد امتیازدهندگان : 47
|
مجموع امتیاز : 47
تاریخ انتشار : سه شنبه 5 بهمن 1389 | نظرات ()

صفحه قبل 1 صفحه بعد