امروز مامی جونم برای سمینار نمیدونم چیچی رفت یزد!!! گفتم خوبه یه چند وقتی میره با هم دعوامون نمیشه
ولی هنوز چند ساعت نشده دلم براش تنگولیید!!!
هنوز مامی پاشو از خونه بیرون نزاشته بود تلفن هاش شروع شد
1- نیلی شبا مسواک یادت نره ( اگه خوابم نمیومد حتما)
2- زیاد پای اینترنت نشین (در بارش فکر میکنم)
3- درس بخون ( نیاز به گفتن نداره )
4- زیاد نخواب ( نع)
5- غذا خوب بخور ( مامی بسه بابا خسته شدم)
انقدر نصیحت کرد که انگار 40 سال میخواد بره یزد بابا تو هفته دیگه برمیگردی!!!
وقتی تلفن ها قطع شد چون بنده دیگه لالام نمیومد یذره گیتار زدم دیدم حال نمیده نشستم پایه نت
راستی خبر جدید آدیداس حراج زده!! شاید امروز برم غزل بیا باهم بریم خوش
میگزره ها امروز که تعطیله بزار فردا باشه؟؟؟
راستی دیروز کارنامه ها رو دادن خدارو شکر نمره هامون بالای 19 بود وگرنه شیطونیمونم بهونه میکردن اخراج!!
انقدر که بچه ها استرس داشتن دبیر علوم مدام میگفت صلوات بفرستید
دیگه چیزی به ذهنم نمیرسه راستی بچه ها آدرس وبم رو تغییر دادم آوردم اینجا اگه خبرتون نکردم ببخشید
:: موضوعات مرتبط:
خاطراتم... ,
,
:: بازدید از این مطلب : 945
|
امتیاز مطلب : 332
|
تعداد امتیازدهندگان : 82
|
مجموع امتیاز : 82